دختری با جوراب های صورتی :)



حدودا ده ماه پیش اخرین پست رو اینجا گذاشتم

ده ما گذشت .

از اون روزا که دیوانه وار رام حس و حالم شده بودم 

من یه دختر تنها بودم که اون لحظات حسی اومده بود سراغم.

بیمار بودم. وجالب اینجاست که اون چند روز خیلی حالم خوب شده بود مکررا از بینی ام خون ریزی میکرد و مدتی بود که عذابم می داد. اما اون روزا اصلا اینطور نشدم.

حتی سرگیجه هم نداشتم

زمان. زمان. زمان.

مطمئنا اینجا رو نمیخونه. . .

چه روزایی گذشت احساس خفگی میکردم. باید به زندگیم اجبارا ادامه میدادم تنهاتر شده بودم

چندباری خوابشو دیدم. همه چیز رو نوشتم. همه اون خوابهامو، حرفایی که بهش میخواستم بزنم و نزدم.

شاید بهم فکر هم نکنه . . نمیدونم.

یک سال اخیر سال مهمی برام بود به قولی یجورایی سرنوشت ساز 

این وب رو باز کردم و چنتا پستی که نوشته بودم رو خوندم تعداد صفحات رو که دیدم ، ادامه ندادم . . 

قصه من و او به سر رسید یا نه نمی دونم . .

راستش دوست داشتن حس عجیبیه گاهی ادما رو به سمت هم میکشه گاهی هم دور میکنه

یه روزی از همین ده ماه با خودم گفتم چرا من هرکسی رو که دوسش داشتم از دست دادم؟

خانوادم، دوستم .و

انگار از لحظه ای که با خودت میگی دوسش دارم، کائنات بهت میخنده و میگه نباید دوسش میداشتی.

با خوندن چنتا از پست های اینجا گریه ام گرفت یه رویایی داشتم که از دستش دادم

چقدر گریه کردم اون روزا چقدر بغض کردم ازینکه نمیتونم به کسی بگم چی شد اصن کسی نبود که بتونم بگم

و الان بعد از این همه روز که ثانیه به ثانیه اش رو تجربه کردم ، اینجام. وسط خاطرات روزایی که کسی رو دوست داشتم . .

سه ماه پیش، افتادم به  جون موهام. نمیدونم چه سرِیه که وقتی موهات رو قیچی میکنی اروم میشی انگار از همه دنیا دست برداشتی 

با همه سختیاش و خفه گیاش. میگم : یاد اون روزا بخیر


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال جامع علمی و خبری مدرسه علمیه عصمتیه سمنان مجید روهنده به وبلاگ روستای اكبرآباد ميانه خوش آمديد مطالعات روانشناسی کودکان دانلود آهنگ جدید رادیو جوان بسپار پارسی2 دانلود کده .: بخشداری مرکزی شبستر :.